الهیات بیپاسخ و تجربه دینی در فیلم سینمایی «مرد جدی»

نویسنده: داوود طالقانی
در میان آثار برادران کوئن، فیلم مرد جدی (2009) رازآلودترین و شاید عمیقترین تجربه دینی است که در قالب طنز سیاه به تصویر کشیدهاند. کوئنها که پیشتر در فارگو یا بیگ لوبوفسکی به نمایش پوچی و بیعدالتی جهان پرداخته بودند، در مرد جدی این مضمون را به بطن سنت یهودی و مسئله ایمان میبرند. خوانش رایج از این فیلم آن را بازآفرینی مدرنی از کتاب ایوب در عهد عتیق میداند. مردی درستکار، گرفتار رنجهای پیدرپی، که در پی معنا و پاسخ است، اما آن را نمییابد. برخی نیز آن را طعنهای به سنت خاخامی، بحران ایمان، و ناکارآمدی دین نهادمند در جهان معاصر میدانند. اما در مواجههای دیگر، میتوان با فاصلهگیری از این خوانشهای رایج، بر این نکته تأکید کرد که مرد جدی انکار ساختارهای نظمبخش و عقلانیکننده دین است. یعنی میتوان گفت فیلم مرد جدی، دین را تجربهای عمیقاً اگزیستانسیال از حیرت، طوفان و بیپاسخی تصویر میکند. ایمان در اینجا آمادگی برای زیستن در دل بینظمی و پذیرش فقدان پاسخ نهایی است. مرد جدی در نهایت، ما را با سکوت خاخام، آسمان خالی، و طوفانی ویرانگر تنها میگذارد، و شاید همین، لحظه آغاز ایمان باشد.
لری گوپنیک، قهرمان خونسرد و ماتشده فیلم مرد جدی، نمونهای تمامعیار از انسان کنترلطلب مدرن است. لری کسی است که تلاش میکند جهان را با عقل، اخلاق و قانون مدیریت کند، اما در برابر بینظمی و پیشامدهای بیرحم زندگی، ناتوان و درمانده باقی میماند. لری استاد فیزیک است، به اصول علمی باور دارد، از قضاوت شتابزده دوری میکند، و به جای شور، با منطق و مدارا زندگی میکند. با این حال، درستکاری او تضمینی برای نجاتش نیست. همسرش او را ترک میکند، دانشجویش به او رشوه میدهد، برادرش دچار بحران روانی است، و کارش به خطر میافتد. اما لری همچنان در پی یک پاسخ روشن، یک قاعده یا نظم پنهان است. گویی زندگی باید همانند معادلات فیزیک منظم باشد. در نگاه نخست، لری را میتوان بازتابی از ایوب دانست. مردی رنجکشیده و مظلوم که از خدا پرسش میکند. اما تفاوت بنیادین در اینجاست که ایوب در نهایت با خدا وارد گفتوگو میشود، خشمگین میشود، ستیز میکند، و سرانجام ایمانش را از خلال تردید بازمییابد. اما لری حتی برای شک کردن هم جرأت ندارد. او در بهترین حالت، چشم به زبان خاخامها دارد، تا شاید پاسخی بشنود. این منفعلبودنِ آمیخته به عقلگرایی، او را بدل به تجسمی از «باور اخلاقیِ سکولار» میکند. باوری که میپندارد اگر درست زندگی کنی، جهان هم منصف خواهد بود. اما فیلم دقیقاً در برابر این توهم میایستد. لری ایوب و مومن نیست. او مردی است که به جای ایمان، به عقل و قانون پناه برده، و در نهایت با طوفانی بیپاسخ تنها میماند.

یکی از جسورانهترین جنبههای فیلم مرد جدی، نقدی است که برادران کوئن از نهاد دین و کارکرد آن در جهان مدرن ارائه میدهند. دین در این فیلم ساختاری بوروکراتیک و خالی از حکمت، و ناتوان از پاسخگویی به نیازهای اگزیستانسیال انسان معاصر است. این نگاه در مواجهه لری با سه خاخام متفاوت، به شکلی روشن و تلخ به تصویر کشیده میشود. نخست، خاخام جوان با شور و هیجان، اما سطحی و فرمالیستی، توصیههایی بیربط درباره نگاه کردن به پارکینگ، لذت بردن از لحظه، یا «دیدن خدا در چیزهای ساده» به لری میدهد. گفتگوی لری با عمقی ندارد و تسلیبخش نیست. در مرتبه بعدی، خاخام میانی داستانی ظاهراً پندآمیز درباره مردی با دنداندرد تعریف میکند، که حتی خود لری هم نمیفهمد چطور به رنج او ربط دارد. این روایتگری بینتیجه، تصویر یک دین تهی از پاسخ و عقلانیت را ترسیم میکند، یعنی دینی که صرفاً قصه میگوید، بیآنکه معنایی تولید کند. اما اوج این نقد، در سکوت خاخام اعظم رخ میدهد. پیرمردی که گفته میشود «دیگر با کسی حرف نمیزند». این سکوت را میتوان استعارهای دوگانه دانست: یا نشانه غیبت خدا در دنیای مدرن است، یا نشانه حضور خاموش و رازآلود او، و البته حضوری که در برابر پرسش، تنها سکوت پیش مینهد. این تصویر از دین، در تضاد کامل با نهادهای پاسخمحور و سلسلهمراتبی سنتی است. برادران کوئن در اینجا با دقت و طنز، تصویری از دین ارائه میدهند که دیگر قادر به معنا بخشیدن به زندگی نیست، اما شاید هنوز واجد قدرت سکوت، حیرت و بیپاسخی باشد.
فیلم مرد جدی حتی پیش از ورود به داستان اصلیاش، در صحنهای مرموز و جداافتاده، پرده از لحن و جهانبینی خود برمیدارد. در یک دهکده یهودینشین در اروپای شرقی، زن و شوهری با پیرمردی مواجه میشوند که زن او را «دیباک» مینامد که روحی شیطانی است که در کالبد مردگان بازگشته است. زن بیدرنگ چاقویی در قلب مرد فرو میکند، بیآنکه تردیدی داشته باشد که او واقعاً دیباک است یا نه. پیرمرد زخمی با خونسردی بیرون میرود، و فیلم، ناگهان، بدون هیچ توضیح و پیوند روایی روشن به دوران معاصر میپرد. این صحنه، با زبان اسطوره و خرافه و به قصد فروپاشاندن آغاز میشود. تماشاگر، همچون لری، از همان ابتدا در جهانی پرتاب میشود که قواعد علی، روایت اخلاقی روشن، و نشانهای قطعی از خیر و شر ندارد. آیا آن مرد واقعاً دیباک بود؟ آیا قتل او آغازگر نوعی نفرین است؟ یا این فقط حکایتی بیمعنا و گنگ است که ما، از سر عادت، سعی در معنا کردنش داریم؟ این گشودگی به سوی ابهام، بیپاسخی، و چندلایگی، همان فضای حاکم بر کل فیلم است. برادران کوئن به ما هشدار میدهند که در این جهان، نیکی تضمینکننده نجات نیست و خرافه به روشنی باطل نمیتواند باشد. ممکن است گناهی در گذشته رخ داده یا نداده باشد. آنچه باقی میماند، صرفاً پیامد است، بی آنکه علتی داشته باشد. در این صحنه، ما با بیاعتباری روایت آغازین مواجهایم. افسانهای که نمیدانیم دروغ است یا حقیقت، و دینی که نمیدانیم نجاتبخش است یا جنایتزا.

در واپسین دقایق مرد جدی، برادران کوئن بهجای آنکه گرهها را بگشایند، ناگهان دروازهای به سوی آشوب میگشایند. لری گوپنیک پس از تردیدی اخلاقی، تصمیم میگیرد برگه دانشجویی را با دریافت رشوه تصحیح کند. در همان لحظه، تلفنی از پزشک دریافت میکند مبنی بر اینکه باید «فوراً» درباره جواب آزمایشهایش صحبت کنند. همزمان، در مدرسه، پسرش دنی با طوفانی عظیم مواجه میشود. سپس، فیلم ناگهان تمام میشود. بدون آنکه توضیحی، نتیجهای و قطعیتی در کار باشد. این پایانبندی بیان تمامعیاری از تجربهای دینی است که فیلم به آن باور دارد، و البته منظور دین بهمثابه امر قدسی بیپرده و بینظم است. طوفان در این خوانش، خود ظهور رازآمیز و بیواسطه جهان است، لحظهای که معنا فرو میریزد و انسان تنها میماند. در اینجا، با نوعی «الهیات منفی» مواجهایم. خدا یا امر قدسی، در سکوت، تهیبودگی، و توفان بیمعنا حضور دارد. این نگاه با دین اگزیستانسیال نیز همخوان است، یعنی ایمانی که بر پذیرش ابهام، حیرت، و نبود پاسخ تکیه دارد. حتی میتوان آن را با عرفان بیکلام نیز همسو دانست، آنجا که تجربه امور از راه مواجهه با یک حقیقت بیصورت و بیصدای هستی حاصل میشود. مرد جدی در پایان، ایمان را در ایستادن زیر طوفان، و خیره ماندن به آسمان ناشناخته تعریف میکند.

در کارنامه برادران کوئن، فیلم بیگ لوبوفسکی(1998) در نگاه نخست، طنزی ابزورد و بیسرانجام از دنیای عجیب لسآنجلس است؛ اما زیر این ظاهر رنگارنگ، چهرهای پنهان از یک مؤمن رادیکال نهفته است: جفری لبوفسکی، یا همان «دود». او بیکار، شلخته، بیهدف، و در ظاهر بیاعتنا به جهان است، اما در ژرفترین لایهها، نماینده نوعی ایمان به زندگی است که بر پذیرش بینظمی بنا شده است. در نقطهی مقابل، لری گوپنیک در مرد جدی، زندگیاش را با معادلات فیزیکی، قوانین اخلاقی، و مراجعه به روحانیون صرف ساختن نظم میکند. او نمیخواهد «بفهمد» که جهان معنا ندارد. او اصرار دارد که باید معنایی باشد. همین اصرار است که فروپاشیاش را دردناکتر میکند. در حالی که «دود» بیآنکه بداند چرا، به بولینگ ادامه میدهد، دوستاش والتر را تحمل میکند، و برای بودن به جلو میرود. این دوگانه لری/دود، دو واکنش کاملاً متضاد در برابر بینظمی جهان را نمایندگی میکند: یکی میخواهد آن را بفهمد و کنترل کند، دیگری آن را میپذیرد و با آن زندگی میکند. نتیجه آن است که رستگاری در چشمپوشی از جستجوی معناست. دود نجات مییابد، چون ادعای قهرمانبودن ندارد. برادران کوئن با این دو فیلم، ایمان را در ادامه دادن راه، در دل آشوب، بدون قطعیت و بدون نقشه، با لبخند، با حیرت، و با صدای غلتیدن توپ بولینگ بازتعریف میکنند.
در مرد جدی، برادران کوئن تجربهای رادیکال از دین را بازنمایی میکنند، یعنی تجربهای که بر پذیرش آشوب، ابهام و سکوت استوار است. لری گوپنیک، نمایندهی انسانی مدرن و عقلگراست که میخواهد با قواعد علم، قانون و اخلاق زندگی را قابل پیشبینی و قابل فهم سازد. اما فیلم، با ظرافتی بیرحمانه، نشان میدهد که این جهان پاسخ نمیدهد، معنا عرضه نمیکند، و تابع انصاف نیست. آنچه در پایان باقی میماند، طوفانی عظیم و بیپرده، مواجههای بیواسطه با امر قدسی، و بینشانه از حضور خدایی شخصوار یا سامانهای پاسخگو است. در این جهان، خاخامها خود درگیر سکوت، تکرار یا روایات بیاثر شدهاند. فیلم، چه بسا با نیشخند، ما را به عبور از این خاخامهای علمی، اخلاقی و ایدئولوژیک فرامیخواند. برادران کوئن، در قامت معلمان الهیات منفی، دینی را پیشنهاد میکنند که بر ایستادن در دل ابهام استوار است. جایگاه مرد جدی در جهان معاصر، دقیقاً در همین نکته است که ایمان را بهمثابه زیستن در بیپاسخی تعریف میکند. ایمان، در این نگاه، ایستادن زیر آسمانی بیصدا است.