عشق مدرن شاید هم پست مدرن؛ مروری بر سریال عشق مدرن

عشق مدرن سریالی است در سبک آنتولوژی، آنتولوژی یعنی سریال یک تم و موضوع واحد دارد اما اپیزودها داستان بلندی را روایت نمیکنند بلکه هر قسمت، داستانی مستقل با کاراکترهایی مستقل دارد اما موضوع و مسئله زندگیشان مانند موضوع و مسئله کاراکترهای قسمتهای دیگر است یا حداقل از همان زاویه به زندگی ایشان نیز نگاه میشود. چنین سریالهایی معمولا با الهام از واقعیت و برای درس آموزی، عبرت گیری و یا در کل اهداف آموزشی ساخته میشوند.
عشق مدرن را جانی کارنی با الهام از ستون عشق مدرن روزنامه نیویورک تایمز ستونی که اهالی نیویورک از زندگی عاطفیشان آنجا میگفتند نوشته و ساخته است. برخی قسمتها یک بازیگر ستاره دارد مثلا ان هاتاوی، اد شیرن و اندرو اسکات هر کدام در اپیزودی 30 دقیقهای نقش دارند.
همه قسمتها در نیویورک اتفاق میافتد و همین امر هویت خاصی به سریال داده است. تقریبا اکثر کاراکترها از قشر متوسط رو به بالای جامعهاند که حالا با دغدغههای خود در زمینه چگونگی مدیریت روابط عاطفیشان دست و پنجه نرم میکنند.
یکی از قسمتهای سریال داستان یک دختر تحصیلکرده است که روابط موفقی ندارد سینگل مام یا مادر مجرد میشود و در نهایت 7 سال پس از تولد فرزندش، نیمه گمشده خود را مییابد.
قسمتی دیگر درباره لزوم پذیرش اختلالات روانی در یک رابطه است که شاهد زندگی کاراکتری مبتلا به اختلال دو قطبی هستیم.
یا در اپیزودی دیگر، به مشکلات زوجین مسنتر در دهه دوم زندگی مشترک پرداخته میشود، جایی که شور اولیه شاید کمتر شده و بچهها در حال رشد و بالندگی اند و ممکن است یک زوج دچار فراموشی درباره عشق شوند و به طلاق و پایان رابطه فکر کنند.

البته همه قسمتها فقط در مورد روابط عاطفی زوجین نیست، در قسمت هفتم از فصل نخست، احتمالا چون زوج قصه همجنسگرایند ، اثر ناگهان، بدون دلیل مشهود خاصی و برخلاف دیگر قسمتها از مسائل شروع و پایان یک رابطه میگذرد و به میانههای یک زندگی مشترک و فرزندآوری میپردازد اما باز چون یک زوج همجنسگرا نمیتوانند بچه دار شوند اثر مجبور است حتی از زوج بگذرد و به چگونگی کنار آمدن این زوج با نفر سومی که قرار است نوزادش را به اینان دهد بپردازد و باز چون قرار نیست رابطه عاطفیای درمیان باشد این قسمت به یکباره به نقدهای اجتماعی از سبک زندگی دو گروه بیخانمان و باخانمان در نیویورک میپردازد!
اما مهمترین قسمت به نظرم قسمت آخر است که مادربزرگها، پدربزرگها و امکان و حقشان برای شروع عشق و زندگیای جدید را حتی بعد از 60 سالگی کمی روایت میکند.
در مجموع، اکثر قسمتها نیز همانطور که تا حدی اشاره شد بیشتر سعی در دادن پیامی برای مواجهه با نیمههای گمشده در جهان مدرن را دارند تا سرگرم کردن و قصه گویی. اپیزودها کوتاهاند و بیش از 30 دقیقه وقت مخاطب را نمیگیرند و نباید انتظار سریالهای امروزی با داستانهایی پر تکنیک و پرکشمکش را از آن داشت.