غرامت مضاعف؛ ماجرای خلق یک شاهکار (بخش دوم)


گزینش و ترجمه: محمدرضا چاوشی

این مطلب گزیده‌ای است از فصل دوازدهم کتاب «در سانست بلوار: زندگی و زمانه‌ی بیلی وایلدر» (2017) که پیرامون ساخت فیلم غرامت مضاعف نگاشته شده است.

انتخاب بازیگران، از تردید تا شاهکار

برای نقش اصلی یعنی والتر نف _ مردی باهوش اما فریب‌خورده که در دام یک زن خطرناک می‌افتد _ وایلدر ابتدا سراغ جرج رَفت (George Raft) رفت. رَفت که بیشتر به نقش‌های خلافکار و رقاص شهرت داشت، فیلمنامه را خواند اما گیج شد و پرسید:

«کِی اون صحنه هست که یارو یهو یقه‌شو می‌ده کنار و نشان می‌ده کارآگاهه؟»
وایلدر جواب داد: «همچین صحنه‌ای نداریم.»
رفت قبول نکرد.

بعد وایلدر رفت سراغ فرد مک‌مورای (Fred MacMurray)  که بازیگر فیلم‌های کمدی و ترانه‌محور بود. شاد و سرزنده، نه قاتل! خود مک‌مورای فکر می‌کرد بازی در نقش یک قاتل پایان حرفه‌اش است. ولی وایلدر مثل بچه‌ای سمج، هر روز دنبالش می‌رفت و با اصرار، بالاخره راضی‌اش کرد. جالب اینکه مک‌مورای فکر می‌کرد استودیو حتماً پروژه را لغو می‌کند و خودش در امان می‌ماند ولی اشتباه کرده بود.

برای نقش زن اغواگر و قاتل _ فِیلیس دیتریکسون _ وایلدر باربارا استانویک را انتخاب کرد. استانویک کمی تردید داشت، چون نگران بود چنین نقش منفی‌ای به تصویر عمومی‌اش آسیب بزند. وایلدر او را با یک جمله قانع کرد: «ببینیم موش هستی یا بازیگر؟» برای ظاهرش هم گفت: «می‌خوام تا جای ممکن کثیف و فریبنده به نظر بیاد». و برای همین، کلاه‌گیسی با رنگ پلاتینی نزدیک به سفید برایش ساختند. یکی از مدیران پارامونت که استانویک را با آن کلاه‌گیس دید گفت: «باربارا استانویک استخدام کردیم ولی جرج واشنگتن تحویل گرفتیم!»

صحنه‌های نمادین، جزئیات وسواس‌گونه

فیلمنامه نزدیک تکمیل شدن بود. آن‌ها نام شخصیت اصلی را از والتر هاف به والتر نف تغییر دادند. نام فِیلیس هم ابتدا «نیرلینگر» و سپس «درلینجر» شد، ولی در نهایت به اسم معروف «دیتریکسون» رسید که طنین بهتری داشت و ایهام‌هایی از زن‌های قاتل و اغواگر داشت.

وایلدر و چندلر پایان رمان را هم تغییر دادند. در رمان، والتر و فیلیس با هم خودکشی می‌کنند. اما در فیلم، برنامه این بود که والتر در زندان سن کوئنتین اعدام شود. حتی تیم تولید برای بازدید از اتاق گاز زندان، با قطار به سن کوئنتین رفتند تا دقت جزئیات را بالا ببرند!

وایلدر دوست داشت پایان فیلم ضربه‌ای عاطفی بزند: اینکه تماشاگر با چشمان خودش ببیند مردی که مدام با او همذات‌پنداری کرده، چطور جلوی دوربین می‌میرد. اما در نهایت این پایان تیره و تار کنار گذاشته شد (علتش مشخص نیست: سانسور؟ پیش‌نمایش بد؟).

در نسخه‌ای از فیلمنامه، والتر رو به کیز می‌گوید: «تو نتونستی بفهمی قاتل کیه، چون همیشه روبروت نشسته بود».
کیز جواب می‌دهد: «از اونم نزدیک‌تر بود، والتر».

و والتر با لبخندی تلخ می‌گوید: «منم دوستت دارم».

فیلم‌برداری، تصویرسازی وسواس‌گونه، و پایانی فراموش‌نشدنی

فیلم‌برداری غرامت مضاعف در ۲۷ سپتامبر آغاز شد. نخستین صحنه‌ها مربوط به ملاقات والتر با خدمتکار فِیلیس، و بعد ملاقات وسوسه‌برانگیزش با خود فِیلیس بود؛ جایی که او از پله‌ها پایین می‌آید، فقط با حوله‌ای بر تن و پابندی نقره‌ای به مچ پایش.

فیلم‌بردار جان سِیتز (John Seitz) با دوربین، از زاویه‌ای بالاتر از پاهای استانویک فیلم گرفت، از میان نرده‌های پله که حالت قفسی را تداعی می‌کرد. پاهای درخشان و تراش‌خورده‌اش، در آن نورپردازی خاص، به یک نماد جنسی تمام‌عیار تبدیل شدند. آن پابند کوچک ۲۵ دلاری _ که حتی یک نسخه‌ی یدک هم داشتند! _ شد یکی از نمادهای ماندگار فیلم نوآر آمریکایی.

دیالوگ‌های والتر و فِیلیس در این صحنه، مثل یک بازی فلرت و طنز، برق می‌زنند:

فِیلیس: «می‌خواستین شوهرم رو ببینین، نه؟»
والتر: «آره… ولی انگار دارم منصرف می‌شم»
فِیلیس: «تو این ایالت محدودیت سرعت هست، آقای نف. چهل و پنج مایل در ساعت»
والتر: «من چقدر می‌رفتم، خانم؟»
فِیلیس: «حدود نود»
والتر: «اگه بیایین پایین از اون موتورتون و برام جریمه بنویسین چی؟»
فِیلیس: «اگه بذارم با یه اخطار رد بشین چی؟»
والتر: «اگه نگرفت چی؟»
فِیلیس: «اگه مجبور شم با خط‌کش بکوبم روی دست‌هاتون چی؟»
والتر: «اگه بزنم زیر گریه و سرمو بذارم روی شونه‌تون چی؟»
فِیلیس: «اگه بذارینش روی شونه‌ی شوهرم چی؟»
والتر: «همون لحظه خراب شد همه چی».

بازی‌های درخشان، هدایت دقیق

مک‌مورای در این فیلم بهترین بازی دورانش را ارائه داد. استانویک هم درخشید. اما فیلم، در اصل، فیلم کارگردانش بود. ریتم و ضرباهنگ وایلدر، صحنه‌ها را بدون شتاب و با تعلیق پیش می‌برد. مثلاً در همان صحنه‌ای که ماشین فِیلیس روشن نمی‌شود، وایلدر اصرار داشت طول بکشد. آن‌قدر که مک‌مورای وسط برداشت‌ها فریاد زد:

«به‌خدا، بیلی! نمی‌گیره این‌همه»
و بیلی با آرامش جواب داد: «می‌گیره»
و درست می‌گفت. تعلیق، از غافلگیری مؤثرتر است.

پایان فیلم‌برداری، برداشت‌های دوباره، و دیالوگ نهایی

در ۲۴ نوامبر، آخرین روز فیلم‌برداری فرا رسید. رابطه‌ی بیلی و بازیگرانش در این پروژه، به‌خصوص با مک‌مورای و استانویک، بسیار خوب پیش رفت. مک‌مورای که به «فراموش‌کاری» معروف بود، در این پروژه آن‌قدر جذب نقش شد که کمترین اشتباه را داشت _ اگرچه صحنه‌ی بلند اعتراف به قتل جلوی دستگاه ضبط صدا را چند بار خراب کرد. در یکی از برداشت‌ها که وسط دیالوگ گیر کرد، بدون خروج از نقش گفت:
«یادداشت برای وایلدر – مک‌مورای دوباره خراب کرد!»

ساعت ۵:۵۵ عصر، آخرین شات گرفته شد: والتر در ماشینش در یک درایوین نشسته، نوشیدنی‌اش روی سینی جلوی پنجره. او نوشیدنی‌اش را بالا می‌برد _ انگار برای موفقیت فیلم می‌نوشد. وایلدر به‌شدت از کار گروه و بازیگران راضی است.

پایان حذف‌شده و موسیقی ماندگار

صحنه‌ی اعدام والتر در اتاق گاز، با جزئیات کامل، در ۱۷ نوامبر فیلم‌برداری شد. بودجه‌ی زیادی هم برای آن اختصاص داده شده بود (البته نه ۱۵۰هزار دلار؛ عدد واقعی حدود ۴۷۰۰ دلار بود). با این حال، این پایان از نسخه‌ی نهایی حذف شد. دلیلی قطعی برایش وجود ندارد. شاید واکنش بد تماشاگران در پیش‌نمایش، یا فشار اداره‌ی سانسور. هنوز هم این پایان هرگز به‌صورت عمومی نمایش داده نشده است.

جالب اینکه در فیلمنامه‌ی ۲۵ سپتامبر، دو پایان پیش‌بینی شده بود: پایان عاشقانه و احساسی که با جمله‌ی «منم دوستت دارم» تمام می‌شود و پایان تلخ‌تر: اعدام والتر در حضور کیز.

برای موسیقی، در ابتدا گفته شد از سمفونی فرانک استفاده می‌شود، ولی در نهایت موسیقی‌دان برجسته میکلوش روژا کل موسیقی متن را ساخت؛ موسیقی‌ای کوبنده، تلخ، پر از تنش و هماهنگ با حال و هوای فیلم.
وایلدر شخصاً پیشنهاد داد برای صحنه‌های والتر و فِیلیس، از سازهای زهی نگران‌کننده استفاده شود. موسیقی روژا آن‌قدر مؤثر بود که حتی وقتی مدیر موسیقی پارامونت (لوئیس لیپستون) اعتراض کرد، وایلدر به او گفت:
«ممکنه تعجب کنی، ولی من عاشق این موسیقی‌ام!»

تبلیغات، شوخی‌های وایلدر، و موفقیت بی‌چون‌وچرا

هزینه‌ی نهایی فیلم ۹۲۷هزار دلار (کمتر از بودجه‌ی ۹۸۰هزار دلاری‌اش) شد. درآمد بازیگران هم حدود ۱۰۰هزار دلار برای هر یک از سه ستاره‌ی اصلی و سهم وایلدر از نویسندگی و کارگردانی مجموعاً ۷۰هزار دلار بود.

تبلیغات فیلم، پر از طنز بود. مثلاً مجله‌ای پیشنهاد داده بود شرکت‌های بیمه، کارمندان‌شان را گروهی برای تماشای فیلم بفرستند در حالی که فیلم درباره‌ی فروشنده‌ی بیمه‌ای بود که مشتری‌اش را می‌کشد! پارامونت حتی داستان جعلی ساخت که مثلاً شماره‌ی تلفنی که در فیلم خوانده می‌شود، متعلق به همسر وایلدر بوده که تلفن را برمی‌داشته و نظر مخاطب‌ها را می‌پرسیده!

باربارا استانویک، با اینکه در فیلم یک قاتل بی‌رحم بود، در تبلیغات برای لوازم آرایشی، تخت‌خواب و مروارید شرکت کرد! حتی «مؤسسه‌ی سیگار آمریکا» پوسترهایی چاپ کرد که مک‌مورای را در حال روشن کردن سیگار رابینسون نشان می‌داد بی‌توجه به اینکه دست روشن‌کننده به دو قتل آلوده بود!

اکران، واکنش‌ها و جاودانگی

فیلم در جولای ۱۹۴۴ در گلندیل و وست‌وود به نمایش درآمد. واکنش تماشاگران فوق‌العاده بود، اگرچه در شروع، با دیدن استانویک در حوله، سوت زدند و وایلدر ترسید فیلمش نابود شده!

فیلم موفقیتی آنی و تاریخی به‌دست آورد _ با وجود کارزار تبلیغاتی اخلاق‌گرایانه‌ی خواننده‌ی مشهور، کیت اسمیت، علیه آن_.
چندلر در نامه‌ای نوشت:
«کار کردن با وایلدر کابوسی بود که احتمالاً عمرم را کوتاه کرد».
و در مقاله‌ای نوشت: «هالیوود پر از خودنمایی، فساد، درگیری و پول‌های پوشالی‌ست.» و البته شکایت کرد که حتی به نمایش خصوصی فیلم هم دعوت نشده.

وایلدر با خونسردی جواب داد:
«چطور دعوتش می‌کردیم وقتی همیشه مست زیر میز رستوران لوسی بود؟»

محمدرضا چاوشی وب‌سایت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *