جایی دور از دل‌ها و ذهن‌های ما؛ نقدی بر فیلم هفتاد سی

اگر بخواهیم بخندیم و از حزن و محنت گاه گاه زندگی فاصله بگیریم، نیاز است که جلوه‌های کمدی و طناز زندگی را لمس کنیم و خیال‌ها و شاید فقدان‌های‌مان به زبان تصویر شکل احترام آمیز و زیبا به خود بگیرند تا چیزی را تجربه کنیم که ارزش زیستن را درون ما بیشتر می‌کند و حتی یک همدلی را در سالن‌های سینما به بار می‌آورد، تا اینکه فیلمی بخواهد با قلب‌هایی که بهم پیوند نخورده، تکرار رنج، اندوه و حسرت زندگانی باشد و تبار زیست را، زشتی تلقی کند. این تصور ناصحیح که مردم نیازمند خندیدن هستند، بی‌هیچ عنوان نمی‌تواند توجیهی باشد تا از این گونه طنز‌های زشت چشم‌پوشی کرد.

این جملات دقیقا توصیف کلی از فیلم بی‌قدر و مذموم «هفتاد سی» اولین ساخته بهرام افشاری است. فیلمی که نه باید آن را مبتذل دانست و نه سخیف، بلکه فیلمی بی‌اعتبار می‌باشد که اگر قرار باشد اعتباری تصاحب کند باید از جهان نازیبا، نکوهیده و مذمت شده، امتیازی دارا شود. بی‌تردید نباید فیلم را با نگاه تند و بی‌منطق که رایج در دنیای طرفداری از آثار می باشد، به عرصه نقد آورد، بالعکس لازم است با زبانی آگاهانه و نقادانه واکاوی گردد.

یک پرسش مهم لازم است نخست مطرح شود، اینکه آیا لازم است تصویر فقر، تصویر حیوان صفتی باشد؟ مشخصا جواب منفی است، اما این نوع بازنمایی هم در دل قصه و هم در نوع روایت فیلم افشاری کاملا مشهود می باشد.

قصه فیلم در مورد چند خانواده است که در یک ملک مخروبه و ویرانه‌ای زندگی می‌کنند که هرکدام گرفتار یک مسئله جدی زندگی می‌باشند و حال پس از متوجه شدن بیماری یعقوب (سیاوش طهمورث) و برنده شدنش در جایزه قرعه کشی در صدد آن هستند که او را زنده نگه دارند.

از همین قصه ساده، مخاطب توقع پیدا می‌کند تا دو جنبه خوشی و ناخوش زندگی نمایان شود، اما از ابتدای روایت، چیزی جز توهین، کوته‌بینی و کوچک کردن این شخصیت‌ها که نمایانگر طبقه تنگدست جامعه هستند ندارد. این روالی می‌باشد که با مضحک نشان دادن این طبقه جامعه و با امیدها و آرزوی‌هایشان، نوعی حاشیه امنی از حیث ذهنی برای طبقات بالایی می‌شود که خود به آن دچار نشده و شاید از ترس، خودستایی و غرور بدان می‌خندند و از این طبقه فاصله می‌گیرد.

از سویی، فیلم ما‌به‌ازای اجتماعی فارغ از بد و خوب بودن آدم‌ها شخصیت نمی‌سازد که همدلی و نزدیکی به دیگری شکل بگیرد، ساختنی که در نوع نما و روایت دوربین به چشم بیاید و مخاطب درد و فقر را مسئله داشته و یا نداشته خود کند و با اثر همسو شود و خود را با دیگر آدم‌ها همراه کند. این بروزات احساسی است که مخاطب می‌تواند بدون نیاز به تفسیر و با التفات به دنیای فیلم، آن را بفهمد. نوع لباس پوشیدن‌ها، صحبت کردن‌ها، پرداخت شخصیت‌ها و چهره پردازی‌ها همگی ناتوان و تمسخرآمیز هستند و مضاف بر این متن فیلمنامه و اندازه نماها هم بی‌شک تکمیل کننده این پازل است که مخاطب در جایی دور از فیلم بایستد. دوربین چیزی را می سازد که بی احترامی و کوچک کردن انسان است و این دقیقا تصدیق تصور مردم نسبت بهم می‌باشد که یکدیگر را در روزمره کم ارزش قلمداد می‌کنند.

متاسفانه «هفتاد سی» هم گرفتار نگاه ابزاری به سینماست که می‌پندارد باید به وسیله سینما حرف زد. بله قطعا باید حرف داشت و اما چگونه باید سخنوری تصویری کرد؟ اگر قصه‌ها، دردها و لبخندها در شکل تصنعی جلوی دوربین صرفا ضبط شوند، کفایت می‌کند. ابدا نه.

بیننده قرار است یکبار دیگر در دنیای تصویر زندگی را تجربه کند و اثر باید توانایی بازتاب داستانش را داشته باشد که حداقل مخاطب آسان‌تر حس کند و چیزهایی نو را مشاهده کند.

عرفان گرگین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *