خیالت راحت آخر قصه خوش است!

درباره «بعضی‌ها داغشو دوست دارند» محصول 1959

«بعضی‌ها داغشو دوست دارند» یکی از ماندگارترین آثار بیلی وایلدر است و البته که وایلدر، فیلم ماندگار و درخشان کم ندارد. «بعضی‌ها داغشو دوست دارند» مرزهای جنون، سرگرمی و کمدی را رد می‌کند. همه این‌ها هست و چیزی فراتر از این‌ها. چیزی فراتر از این‌هاست که توانسته در گذر زمان و انباشت انبوهی فیلم کوچک و بزرگ، همچنان بالا بماند و جذاب.

جک لمون (بازیگر محبوب وایلدر) و تونی کورتیس نقش دو نوازنده را بازی می‌کنند که مجبورند از ترس تبهکاران، خود را جای دو نوازنده زن جا بزنند و وارد گروه موسیقی زنان بشوند. ضلع سوم مثلث اصلی فیلم را هم مریلین مونرو بازی می‌کند. بازیگری که خود وایلدر هم گمان نمی‌کرد پس از فیلم «خارش هفت ساله» مجدداً با او همکاری کند. اما زمانی که وایلدر متوجه شد مونرو فیلمنامه را خوانده و خوشش آمده است، نتوانست از او بگذرد و چشمش را بر تمام بی‌نظمی‌ها و سختی‌های کار با مونرو بست. به هر حال او مریلین مونرو بود و حالا که خودش چراغ سبز نشان داده بود نباید به این سادگی‌ها از دستش می‌داد و امروز به سختی می‌توان بازیگر دیگری را جای مونرو در آن فیلم تصور کرد.

فیلم در خلق موقعیت‌های کمیک، بازی‌های پرکشش، کارگردانی ظریفانه و دیالوگ‌نویسیِ غنی دست برتر را دارد و هرگز از ریتم نمی‌افتد. شاید تصور شود که شوخی‌های جنسی، فیلم را به ابتذال نزدیک می‌کند و صرفاً برای جذب مخاطب است اما دقیق که بشویم خواهیم دید که تمام آن‌ها نه‌تنها برای پیشبرد روایت لازم و ضروری هستند که حتی در برخی لحظات فراتر از یک کمدی صرفاً سرگرم‌کننده عمل می‌کنند. به یاد بیاورید گفتگوی جالب میان جک لمون و تونی کورتیس را زمانی که وارد هتل می‌شوند:

جری (جک لمون): عجب پیر سگ منحرفی!

جو (تونی کورتیس): چی شده؟

جری: تو آسانسور نیشگونم گرفت!

جو: خب حالا دستگیرت شد نصف دیگه‌ی مردم چه جوری زندگی می کنن؟

جری: نگاه کن! خوشگلم نیستم!

جو: اهمیتی نمیدن، فقط کافیه دامن پات باشه. مثل تکون دادن پارچه‌ی قرمز جلو گاوه!

جری: جدی؟ من از پارچه‌ی قرمز بودن خسته شدم، میخوام دوباره گاو باشم!

کمتر کمدی‌ای را بیاد دارم که اینچنین به جا و به موقع، بدون آن‌که از طنز ماجرا بکاهد، شروع به نقد اجتماعی کند. هم طنزش کار می‌کند و هم نقد کوبنده‌اش.

وایلدر و آثارش بیش از آنکه نیازی به نقد کردن داشته باشند به ما یادآوری می‌کنند که فرصت مناسبی برای آموختن است. پس باید خوب تماشا کرد اما آنچه شاید در مواجهه‌ام با برخی فیلم‌های وایلدر در ذوق بزند پایان‌بندی آثار اوست. یک پایان سرعتی، دم‌دستی و البته حتماً خوش! این پایان‌بندی‌ها گاهی حتی از پایان‌بندی تحمیلی فیلم «آخرین خنده» مورنائو هم نچسب‌تراند!

وقتی با پایان «آپارتمان» روبه‌رو شدم بلافاصله دیالوگ شرلی مک لین به جک لمون را به یاد آوردم، آن هم درست 30 دقیقه قبل از پایان فیلم که می‌گوید: «چرا نمی‌تونم هیچ‌وقت عاشق آدم نازی مثل تو بشم؟». من این دیالوگ را بیشتر باور دارم تا آن پایان‌بندی و وصال آن دو را. یا در «سابرینا» سخت می‌توان عشق دیوانه‌وار آدری هیپبورن به یک پیر هوسباز را باور کرد. عشقی که او را تا مرز فروپاشی می‌کشاند و در نهایت به وصال ختم می‌شود.

در «بعضی‌ها داغشو دوست دارند» هم مونرو چشمش را به روی کوهی از دروغ و فریب می‌بندد و یکباره مال دنیا هم برایش بی‌ارزش می‌شود و همراه تونی کورتیس می‌رود. البته می‌توان با نقطه گذاری‌‌ها و اشارات پیشین فیلم، این قضیه را توجیه کرد. مونرو پیشتر گفته بود که نمی‌تواند جلوی خودش را مقابل نوازنده‌های مرد ساکسیفون بگیرد و دست و پایش شل می‌شود. یا خود او هم کم دروغ تحویل کورتیس نداده بود. به هر حال ما با یک فیلم جدی مواجه نیستیم و شاید باید پیچ و مهره‌های منطقمان را شل کنیم تا جهان وایلدر برایمان باورپذیرتر شود.

پایان‌بندی «بعضی‌ها داغشو دوست دارند» یک روز قبل از فیلمبرداری توسط وایلدر و دایموند نوشته شد و وقتی به جمله آخر فیلم رسیدند چیزی به ذهنشان نمی‌رسید تا فیلم را با آن جمع کنند. برای همین جمله «هیچ‌کس کامل نیست» را موقتاً در فیلمنامه نوشتند تا فرصتی بخرند و جمله بهتری را جایگزینش کنند اما این جمله باقی ماند و تبدیل به بهترین و جالب‌ترین جمله‌ای شد که می‌توان فیلم را با آن پایان داد.

محمدرضا چاوشی وب‌سایت

یک نظر

  • مونا گفت:

    بسیار عالی👌

  • دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *