وقتی چسب نمیچسبد؛ نقدی بر فیلم آناتومی یک سقوط

نقدی بر فیلم آناتومی یک سقوط
درباره جایزه گرفتن آناتومی یک سقوط در جشنواره کن نمیتوانم قضاوتی کنم چراکه تمام آثار حاضر در رقابت را ندیدهام. شاید میان آنها این فیلم واقعاً بهترین بوده است اما فارغ از سایهای که نخل طلا و جشنواره میتواند بر یک فیلم و نظرات پیرامون آن بیندازد و این را میتوان در تمجیدهای اغراقآمیز از این اثر هم ملاحظه کرد، با فیلمی مواجه هستیم که خط داستانیاش، آثار دیگری را به یادمان میآورد. پیتر دبروج منتقد ورایتی پیشتر نوشته بود که: «آناتومی یک سقوط ژوستین تریه مثل فیلم دختر گمشده دیوید فینچر است اما از نوع وارونهی آن. نویسندهای ناکام و درمانده به دلایلی مشکوک میمیرد و سر نخهایی را به جا میگذارد که دامان همسرش را میگیرد».
اما این درام جنایی و دادگاهی من را به یاد اثر دیگری هم میاندازد که وجه تشابه زیادی با آن دارد؛ یعنی مینی سریال دفاع از جیکوب، با این تفاوت که به نظرم آن سریال پرداخت منسجمتری داشت و جزئیات، با ظرافت بیشتری در داستان گنجانده شده بود و از سمتی دیگر، ذهن مخاطب نیز درگیری بیشتری با اثر پیدا میکرد. در آن جا جیکوب پس از کشته شدن همکلاسیاش به قتل متهم میشود چراکه شواهد علیه اوست درست مثل وضعیتی که ساندرا در آناتومی یک سقوط دچارش میشود. مابقی ماجرا هم تقلا برای اثبات بیگناهی است و این تعلیق که بالاخره چه کسی راست میگوید؟
آناتومی یک سقوط نام با مسمایی است چرا که علاوه بر ماجرای سقوط ساموئل از بالای خانه، به سقوط و زوال خانوادهاش هم اشاره دارد. سقوطی که در دادگاه برای مخاطب کالبدشکافی میشود. دنیل مثل مخاطبان فیلم برای اولین بار ماجراهایی را میشنود که حاکی از اختلافات عمیقی میان والدین اوست. او در باورهایش نسبت به عزیزترین افراد زندگیاش دچار شک و تردید میشود و همین کندوکاو در بنیان یک خانواده برگ برنده این فیلم است که در سریال دفاع از جیکوب هم وجود داشت.
در فیلمنامه نقاط عطفی وجود دارد که بیش از آنکه با ظرافت در فیلم نشسته باشد، گویی به زحمت به آن الصاق شده است. مثلاً یک باره ماجرای فایل صوتی برملا میشود که هضم آن چندان راحت نیست و البته فیلمساز در چندین نوبت و از زوایای مختلف مثل اینکه ساموئل برای نوشتن داستان، این کار را میکرده یا اینکه شاید او مشکل روانی داشته که صدا را ضبط کرده سعی میکند آن را برای ما توجیه کند. در گرهگشایی داستان هم ناگهان ماجرای سگ پیش میآید و خاطره پسر از صحبتهای پدرش که خیال مخاطب را راحت کند که ساندرا قطعاً قاتل نیست. همه اینها را میشد در مدت زمان کمتری جمع کرد تا مخاطب دچار خستگی نشود.
مشکل اصلی من با آناتومی یک سقوط این است که لحظات کلیدی آن مدام مرا به بیرون از اثر و به میز کار فیلمنامهنویسانش پرتاب میکند، جایی که داستان جلو نمیرود و تریه و هراری در حال همفکری با یکدیگراند که حالا باید چه چیز را به آن اضافه کنیم تا از این مرحله عبور کنیم و این کار را با ظرافت و هنرمندی انجام ندادهاند و برای همین است که این لحظات به جای اینکه به اثر انسجام ببخشند از آن بیرون میزنند. آنچه مخاطب را نگه میدارد هم تعلیق و بازی خوب ساندرا هولر است که بار اصلی فیلم را به دوش میکشد.
یادمان نرود این فیلم هم مثل غالب آثاری که این روزها میخواهند در جشنوارهها بالا بیایند، هوای همجنسگراها را داشته است و با این رویه سیستمی و تحمیلی حاکم بر آثار، احتمالاً تا چند سال آینده تمام آثار غربی شبیه هم خواهند شد.