یادداشت‌هایی بر آثار چهل و سومین دوره جشنواره فیلم فجر

این پست به طور روزانه در زمان برگزاری جشنواره فیلم فجر بروزرسانی و تکمیل می‌شود ...

مرد آرام / بریم خانوادگی یه چی بسازیم!

اینکه به زنان افغان ظلم شده و می‌شود و آن‌ها از حداقل حقوق خود مانند تحصیل هم محروم مانده‌اند حقیقتی است که باید بیش از این‌ها به زبان تصویر درآید. اما مشکل اینجاست که مرد آرام در حد یک ایده اولیه ساده باقی مانده است و چیز دیگری برای مخاطب ندارد. قاعدتاً سوژه اصلی فیلم باید دختر باشد اما نام فیلم، مرد آرام است و نه مثلاً زن آرام. بالاخره باید حق تهیه کننده که در اینجا خود مهدی هاشمی است را در نظر گرفت. مهدی هاشمی بازیگر توانایی است اما این فیلم، زوال او را به تصویر کشیده است. از حرف زدن با لهجه افغانستانی عاجز است و شاید برای همین است که دیالوگ چندانی در فیلم ندارد. کارگردان هم که در اینجا همسر اوست، احتمالا به جای بازی گرفتن درست از بازیگرش، حق همسری را به جا آورده و او را زیاد خسته نکرده است.

اما فیلمنامه‌نویس که از قضا خواهر کارگردان است، اساسا زحمت شخصیت‌پردازی برای فیلم را به خود نداده است. معلوم نیست که مرد چرا در گذشته دست به جنایت زده و معلوم نیست چرا و چگونه متحول شده و باز معلوم نیست که اصلا متحول شده است یا نه؟ چرا به جای رفتن به بیمارستان، خل بازی در می‌آورد و دور شهر می‌چرخد؟ اگر به جای دیالوگ‌های شعاری خانم معلم و یا به جان پلان‌های پرت و بی‌حاصل فیلم که فقط اثر را از ریتم انداخته و کش داده است، کمی به شخصیت‌های فیلم بها داده می‌شد اکنون با فیلم قابل تحملی مواجه بودیم اما حالا با اثری طرف هستیم که ارزش یک بار دیدن را هم ندارد.

تاکسیدرمی / ملغمه‌ای به فرم نرسیده

آخرین فیلم کوتاهی که محمد پایدار ساخته و همزمان با تاکسیدرمی، در بخش فیلم‌های کوتاه جشنواره فجر هم حضور دارد «راوی» بود. ملغمه‌ای نچسب و غیرقابل تحمل. شاید اگر زودتر فهمیده بودم که کارگردان تاکسیدرمی همان سازنده راوی است، فیلم را نمی‌دیدم. اما به هر حال به تماشایش نشستم. این یکی هم ملغمه‌ای از ژانر کمدی و فانتزی و تاریخی بود که گاهی ادای آثار پست مدرن تارانتینو را درمی‌آورد و گاهی در حد نازل‌ترین کمدی‌های سینمای ایران ظاهر می‌شد.

معلوم نیست پیرمردی که هر از چندگاهی ظاهر می‌شود چرا شبیه ژاپنی‌هاست؟ یک پیر بی‌هویت که ظاهراً قرار است نقش وجدان به خواب رفته عبدالرضا را بازی کند و یا شاید هم وجدانش را بیدار کند اما باز معلوم نیست که چرا همه او را می‌بینند؟ منطق روایت اقتضا می‌کرد که لااقل فقط عبدالرضا او را ببیند. این پیرمرد خنده‌ای هم از مخاطب نمی‌گیرد و بود و نبودش یکسان است. در چند سکانس هادی کاظمی زیرخنده می‌زند و مطلقا فیلمساز باید کات می‌داد و برداشت مجدد می‌گرفت که این کار را نکرده است. شاید فکر کرده مثل آثار بی‌در و پیکر مهران مدیری، چنین چیزی برای مخاطب جالب است! برای من نبود و در ذوق می‌زد. اما شوخی‌ها در برخی لحظات دیگر کار می‌کنند و جلوه‌های ویژه نقش مهم و پررنگی در این خصوص ایفا کرده است.

پایدار به دنبال شکل دادن به سبکی است که هنوز راه بسیار بسیار زیادی دارد تا به آن دست پیدا کند و اگر سبکش شکل بگیرد آن وقت یک چیز جدید به سینمای ایران اضافه کرده است اما فعلا اثرش در حد یک کلاژ ساده باقی مانده است که احتمالاً به خاطر به سخره گرفتن خاندان پهلوی و متلک به اسرائیل، حزب اللهی‌‌ها را زیادی به وجد خواهد آورد!

بچه مردم/ در جست‌و‌جوی هویت

بچه مردم همانطور که خودش ادعا می‌کند دغدغه دارد. رفته است سراغ کسانی که هیچ‌وقت ندیدیمشان و تا امروز هم‌ شاید ندانیم که مدیونشان هستیم. این خوب است. فیلم لحظه‌هایی را می‌سازد که کار می‌کنند اما وقتی به مثابه یک کل منسجم به آن می‌نگرم، مرا جذب نمی‌کند. در حد همان چند لحظه باقی می‌ماند. هنوز پخته نیست و گاهی فیلم و سریال‌های تلویزیونی را به یادم می‌آورد. نقش اولش؛ ابوالفضل، دلنشین نیست. به دنبال هویتش است اما از وقتی وارد جبهه می‌شود انگار تا پیش از آن مشکلش بی‌مصرف بودنش بوده و حالا در جبهه به یک کاری آمده است در حالیکه مسئله این نبود. مسئله هویت بود نه احساس بی‌مصرفی. او در جبهه هم هویت خود را پیدا نمی‌کند یا لااقل چنین چیزی در فیلم ساخته نمی‌شود. اگر نمی‌فهمید که مادرش او را رها کرده، در نیمه راه دوباره به جبهه بر نمی‌گشت. جبهه و جنگ حکم مسکن را دارد تا او برای مدتی هویت نداشته‌اش را فراموش کند. با همه این اوصاف اما بچه مردم، فیلم قابل احترامی است.

بازی را بکش/ جسورانه

نیمه اول بازی را بکش مشکل ریتم و فیلمنامه دارد و هر لحظه ممکن است مخاطب از فیلم منقطع شود اما موتور فیلم در نیمه دوم تازه روشن می‌شود. اگرچه فیلم در ساخت و پرداخت عنصر تعلیق چندان موفق نیست اما چندین غافلگیری رو می‌کند. سکانسی که موسی در گل فوتبال بازی می‌کند و پس از آن قضیه شرط بستن، این تصور را ایجاد می‌کند که او هم وارد منجلاب و کثافت شرط‌بندی شده است و باز هم یک غافلگیری دیگر قضاوت‌های پی‌در‌پی ما را عوض می‌کند. پایان جسورانه فیلم هم میخ آخر را می‌کوبد. (نقد تفصیلی این فیلم جداگانه در سایت منتشر خواهد شد)

صددام/ دامی برای تیغ زدن مخاطب در گیشه

همین چند خط را هم با اکراه فراوان می‌نویسم چراکه تماشای صددام به اندازه کافی عمرم را هدر داد و نمی‌خواهم با نوشتن درباره‌اش باز هم به اتلاف عمر ادامه دهم. در طول فیلم شاید دو سه مرتبه لبخند زدم و تمام. فیلم اساساُ قادر نیست حتی به اندازه انگشتان یک دست از مخاطب خنده بگیرد. پس اگر بعدا می خواهید به امید خندیدن به سینما بروید، آب پاکی را روی دستتان بریزم. عطاران رقت‌انگیز است. پیر شده و پوست صورتش آویزان اما همچنان فکر می‌کند اگر لخت شود و از دستشویی بیرون بخیزد و تلفن جواب دهد خنده‌دار است. این است اوج فهم فیلمساز از کمدی.

داستان، جفنگ است. در خود زمینه فیلم هم که نگاه کنیم خزعبل است. تمام بازی‌ها تهوع‌آور است و متاسفم برای پریناز ایزدیار که اعتبار و سابقه‌ای که در این سالیان اخیر به دست آورده بود را با پول بیشتر تاخت زد. دلم سوخت برای بچه‌هایی که به سالن آمده بودند و بعد صحنه گاز گرفتن انگشت و قطع شدن آن و بلعیدن انگشت بریده توسط آزاده صمدی را دیدند. کاش لااقل جیب مردم را نزنیم و در ژانری که اندازه ارزن از آن فهم نداریم وارد نشویم. کمدی ژانر شریفی است …

اشک هور/ کجایند مردان بی‌ادعا

اشک هور اگرچه هم در کارگردانی و هم در فیلمنامه، نسبت به دو فیلم قبلی جعفری؛ یعنی 23 نفر و یدو گامی رو به عقب محسوب می‌شود و برخی ظرافت‌های آن دو فیلم را ندارد اما همچنان اثری است که استانداردهای لازم و ارزش دیدن را دارد.

پررنگ‌ترین نقطه قوت فیلم، حضور رؤیا افشار در نقش ننه علی است که هر لحظه‌اش تماشایی و دلچسب است و سیر نمی‌شویم از بازی او. موسیقی هم باعث جا افتادن لحظات احساسی فیلم شده است. اگر هر کدام از این دو عنصر را از فیلم بگیریم، اشک هور دیگر چیزی برای سرپا بودن ندارد.

خاتی/ کم‌رمق

فیلمنامه خاتی کم‌جان‌تر از این حرف‌هاست که مخاطب را سر ذوق آورد. با وجود آنکه بازیگران شاخصی در فیلم حضور دارند و بازی‌شان هم بد نیست اما با اثر کم‌رمقی مواجه هستیم. فضا و جغرافیای داستان به درستی ساخته نمی‌شود. از یک سو شخصیت‌ها هیچکدام لهجه و زبان محلی ندارند و از سمت دیگر، موسیقی متن هم به درد فیلم‌های آپارتمانی می‌خورد تا چنین فیلمی. خاتی می‌توانست تبدیل به فیلم دلچسبی شود اگر یک فیلمنامه استخوان‌دار می‌داشت.

ناتور دشت/ رو به جلو

ناتور دشت فیلم شسته رفته‌ای است هم در فیلمنامه و هم در اجرا. آخرین اثری که از خردمندان دیده بودم و دوستش هم داشتم فیلم 21 روز بعد بود و این فیلم اخیرش نشان از پیشرفت او دارد. بازی‌های تمام بازیگران فیلم به خصوص هادی حجازی‌فر و میرسعید مولویان خوب است. فیلمنامه بسیار کم‌اشکال و پرکشش است. حتی شخصیت‌ها و داستانک‌های حاشیه‌ای فیلم هم هر کدام سر جای خود کار می‌کنند و بیهوده نیستند. نکته مثبت دیگر ناتور دشت این است که با یک اقتباس طرف هستیم. اقتباس از یک ماجرای واقعی، مهم و تازه که هنوز خیلی‌ها در حافظه‌شان است. این سوژه‌یابی هم خودش هوش و ذکاوتی را می‌طلبد که خردمندان دارد. از دیگر عناصری که به فیلم جان داده است می‌توان به قاب‌های رنگارنگ و موسیقی متن اشاره کرد که هر کدام در جای خود نقش مؤثری را ایفا می‌کنند. ناتور دشت جزو بهترین فیلم‌های جشنواره چهل و سوم است.

خدای جنگ/ ماجرای یک تولد

بعد از فیلم اسف‌بار و ضعیف هناس، خدای جنگ گامی رو به جلو برای دارابی است. اما همچنان هر جایی که می‌خواهد دست روی عواطف مخاطب بگذارد و صحنه‌های عشقی و حسی خلق کند کمیتش می‌لنگد. ماجرای دادن بچه و گرفتن فرمول اساساً کار نمی‌کند و اضافه است. بماند که اجرای آن هم نقص دارد.
کلیت کار، فیلم منصور را به یادمان می‌آورد. در همان حال و هوا و فضا زیست می‌کند برای همین نقاط اشتراک این دو فیلم کم نیست.
انتخابی که فیلم‌ساز عامدانه داشته و درگیر ساخت پرتره نشده به همان اندازه که هوشمندانه به نظر می‌رسد، همان‌قدر هم می‌تواند نشان از ناتوانی او در ساخت و پرداخت شخصیتی مثل شهید طهرانی مقدم باشد. به هر حال با این انتخاب خیلی از نقدهایی که می‌توانست سمت فیلم پرتاب شود خنثی می‌شود. حسنش اما این است که درگیر شخصیت‌های واقعی و سنجش آن با واقعیت نمی‌شویم و بیشتر متمرکز بر داستان شکل‌گیری یگان موشکی و یک خواست ملی می‌شویم.
خدای جنگ سایر استانداردهای لازم برای نگه داشتن مخاطب تا به انتها را دارد. البته که موسیقی مسعود سخاوت‌دوست هم در این میان به این پیوند کمک کرده است.

رها / همه چیز اندازه

رها ساخته حسام فرهمند یکی از بهترین فیلم‌هایی است که در جشنواره چهل و سوم فجر دیدم و اگر پیشتر نمی‌دانستم، هرگز تصور نمی‌کردم که یک فیلم اولی آن را ساخته است. رها بر خلاف برچسبی که عده‌ای به آن می‌زنند، سیاه‌نمایی نمی‌کند. از دید کسانی که آن را یک سیاه‌نمایی یا نمایش صرف فلاکت قلمداد می‌کنند، اساساً به تصویر کشیدن مشکلات و بدبختی‌های مردم مساوی است با سیاه‌نمایی. غالب افرادی که فیلم رها را می‌زنند قادر نیستند مرز میان سیاه‌نمایی و واقعیت را تعریف کنند و در مرحله بعد این دو را در یک اثر تمییز دهند. این می‌شود که در مواجهه با اثری که رنج‌ها و چالش‌های مردم را صریح و گزنده بیان می‌کند و اتفاقاً به زبان سینمایی هم بیان می‌کند، گارد می‌گیرند و انتظار دارند فیلم چند اجرا از «ایران ای سرای امید»، «وطنم ای شکوه پابرجا …» و … را ارائه دهد تا خیال همگان راحت شود که فیلم‌ساز هنوز از دایره بسته و محدود فکری‌شان خارج نشده و تنها یک قصه رئال _ و نه تخیلی_ را به تصویر کشیده است.

شاید هم از سر تجربه زیسته محدود و اندکشان است که رها را سیاه‌نمایی می‌پندارند. به هر حال هرچه جهان یک آدم کوچک‌تر باشد، وسعت دیدش هم کوچک‌تر می‌شود و تصور می‌کند واقعیت همان است که او می‌پندارد و یا دوست دارد. حال آن‌که واقعیت مستقل از اذهان ما وجود دارد. چه ما ببینیمش و چه خودمان را به ندیدن بزنیم.

یکی از ویژگی‌های مهم فیلم رها این است که مخاطب را خسته نمی‌کند. فیلمنامه آن‌قدر منسجم هست و ظرافت دارد که ما را تا انتها بکشاند و از سوی دیگر، کارگردان هم حواسش به همه چیز هست. نه از ریتم افتادن‌های پیاپی و کش آمدن‌های بی‌خود که در آثار ایرانی به وفور یافت می‌شود را در فیلم می‌بینیم و نه از جنگلولک‌بازی و ادا و اطوارهایی که فیلم‌سازان خام و تازه‌کار با دوربین انجام می‌دهند خبری هست.

تمام تیم بازیگری رها، به خصوص اعضای خانواده چهارنفره و به‌طور ویژه شهاب حسینی در نقش توحید درخشان عمل می‌کنند. از شهاب حسینی در سال‌های اخیر، آن‌قدر بازی خوب دیده‌ایم که شوربختانه خیلی از بازی‌هایش دیگر به چشم نمی‌آید و ظرافت‌هایی که در نقش‌هایش پیاده می‌کند تشخیص داده نمی‌شود. شاید اگر بازیگر دیگری جز او از پس اجرای این نقش برمی‌‌آمد، سیمرغ در دستانش بود.

رها با پرهیز از افتادن به ورطه متلک‌پرانی‌های سیاسی، تبدیل به یکی از موفق‌ترین آثار سال‌های اخیر شده است که تمرکزش بر آسیب‌های اجتماعی است و پس از پایان فیلم هم همچنان یقه تماشاگر را رها نمی‌کند.

چشم بادومی/ بیان مشکل یا مسئله؟!

در ادبیات پژوهش می‌گویند بیان مشکل با بیان مسئله متفاوت است. در بیان مسئله شما زوایا و ابعاد مختلف قضیه را هم می‌بینید و تک بعدی جلو نمی‌روید. ارتباط مشکل با جامعه و تاریخ را زیر ذره‌بین می‌برید و علل و پیامدهای چند بعدی و چند لایه را بیان می‌کنید. در بیان مسئله، شما یک شبکه ارتباطی ترسیم می‌کنید تا تلاشتان را کرده باشید که جامع و مانع عمل کنید. آینده‌نگرانه عمل می‌کنید و به بیان ساده، تنها نوک دماغ خویش را نمی‌بینید. بیان مشکل اما کار سختی نیست. خیلی‌ها می‌دانند مشکل چیست و خیلی‌های دیگر هم درگیرش هستند چون عینی‌تر و آشکارتر است. آنچه هنر می‌خواهد و سخت است بیان مسئله است. چشم بادومی حتی نمی‌تواند مسئله‌ای را که ظاهراً دغدغه فیلم‌ساز است را به درستی بیان کند و تنها به بیان الکن مشکل بسنده می‌کند. مشکلی که تقریباً همه می‌دانند چیست. آن هم با زبانی که هنوز فاصله زیادی تا زبان سینما دارد. از همین الکن بودن و ناتوانی است که یک راوی (مهدی هاشمی) در فیلم چپانده شده تا جور نابلدی‌های فیلم‌ساز را بکشد! که نمی‌تواند و حاصلش چیزی می‌شود که می‌بینیم.

موسی کلیم الله/ بی‌حس

مشکل اصلی فیلم موسی کلیم الله این است که مثل غالب سریال‌های تلویزیونی، حسی برنمی‌انگیزد و الحق که یک سریال است و نه فیلم. حاتمی‌کیا تمام انرژی و زمانی را که می‌بایست روی خلق حس صرف می‌کرد را روی استفاده از جلوه‌های ویژه گذاشته است. در نتیجه با اینکه اثری را پیش روی می‌بینیم که خوش‌ساخت است و تحولی را در سینمای ایران به‌جود آورده اما در طول بیش از دو ساعت فیلم، شما به وجد نمی‌آیید چون اثر توانایی برانگیختن حس را ندارد.این فیلم، ممکن است چیزهای زیادی را به سینمای ایران اضافه کرده باشد اما چیزی به مخاطب اضافه نمی‌کند.

1968/ به اسم امام به کام فیلم‌ساز

فیلم 1968 ساخته امیرمهدی پوروزیری سراغ یک موضوع خیلی خاص در تاریخ معاصر رفته است که کمتر کسی نسبت به آن اطلاعاتی دارد و ظاهراً خود فیلمساز هم اطلاعات چندانی برای ساخت فیلم نداشته است. فیلم مخاطب را تاریخدان فرض کرده و به دو خط توضیح ناقص که در ابتدای اثر آورده است با این مضمون که بعد از سخنرانی امام خمینی علیه اسرائیل، گروهی تشکیل شد و رهبر گروه در دمشق توسط موساد مورد هدف قرار گرفت و جانشینش فرار کرد و پنهان شد اکتفا کرده است. برای تماشاگر سؤال پیش می‌آید که اهداف این گروه چه بوده؟ کارکردش چه بوده؟ چه کار مهمی را ضد اسرائیل انجام داده است؟ آیا از جای خاصی حمایت می‌شده یا خیر؟ و ده‌ها پرسش بی‌پاسخ دیگر که همان ابتدا در ذهن مخاطب ایجاد می‌شود و جالب این‌جاست که تا انتها هم بی‌جواب باقی می‌ماند. این در حالی است که فیلم باید خودبسنده باشد نه اینکه مخاطب را به جای دیگری ارجاع دهد و یا گمان کند همه پیش‌زمینه لازم درباره چنین موضوع خاصی را دارا هستند. درست از همین‌جاست که ریزش اصلی مخاطب فیلم آغاز می‌شود…

نقد کامل فیلم را اینجا بخوانید

صیاد/ صیاد دل‌ها این نبود

صیاد در همه چیز ناخونک می‌زند و دست آخر هم نمی‌تواند روی شخصیت شهید عمیق شود. شاید بهتر بود روی یک مقطع خاص از زندگی او توقف می‌کرد و به شخصیت اصلی‌اش عمق می‌بخشید. این بزرگ‌ترین نقطه ضعف فیلم است و امیدوارم شخص دیگر پیدا شود و آن‌طور که شایسته است او را به سینما و روی پرده بیاورد.

سایر عناصر فیلم از بازی علی سرابی گرفته تا موسیقی و جلوه‌های ویژه فیلم غالباً خوب هستند و حتی صدای صیاد هم که با استفاده از هوش مصنوعی شبیه سازی شده بود مرا اذیت نکرد.

شمال از جنوب غربی/ نزدیک به هالیوود

بارها نوشته‌ام و گفته‌ام که مخاطب ایرانی به سینمایی از جنس سینمای آمریکا بیشتر گرایش دارد تا سینمای هنری اروپا. شمال از جنوب غربی هم خیلی از مؤلفه‌های آثار هالیوودی را دارد. مهم‌تر از همه هیجان دارد و مخاطب را نمی‌خواباند. کارگردانی و تدوین این اثر بسیار کار پرزحمتی است و نتیجه آن هم خوب از آب درآمده است.

لوکیشن فیلم بسیار بکر و جذاب است و خود استفاده درست و اندازه از این فضا هم مهارت می‌خواهد که زرگرنژاد از پس آن برآمده است. از فیلم قبلی‌اش شماره 10، جلوترآمده و در این فیلم نشان داده است که مرد فیلم‌های سخت است.

فیلمبرداری شمال از جنوب غربی با اینکه نامزد و حتی برنده سیمرغ شد، قدری برایم آزاردهنده بود و در صحنه‌های درگیری اجازه نمی‌داد کنش‌ها برای مخاطب جا بیفتند. اندازه را نگه نمی‌داشت و افراط می‌کرد. با این وجود، سایر عناصر فیلم نظیر موسیقی، بازی‌ها، فیلمنامه، کارگردانی، تدوین و طراحی صحنه آن‌قدر استاندارد بود که این اثر را تبدیل به یکی از سه فیلم برتر جشنواره چهل و سوم کند.

شوهر ستاره/ عقده‌های کاذب

ابراهیم ایرج‌زاد دو فیلم در کارنامه خود داشت که قابل تحمل بود؛ تابستان داغ و عنکبوت. برای همین هم به تماشای فیلم شوهر ستاره نشستم غافل از اینکه اساساً با فیلمی مواجه نیستم. ایرج‌زاد با کمال تأسف به دریوزگی افتاده است و تنها یک زباله دیگر به کوه زباله‌های تولیدی سینمای ایران اضافه کرده است. در فیلم خبری از قصه و فیلمنامه نیست. تنها نیم خط ایده است که دو ساعت کش آمده. زنی در آستانه یائسگی زودرس است و می‌خواهد فوراً ازدواج کند و بچه‌دار شود. درست است که فیلم، قصه ندارد اما تا دلتان بخواهد توهین دارد. توهین به زن ایرانی و توهین به افراد مذهبی.

هیچکدام از بازیگران فیلم شخصیت‌پردازی نشده‌اند و حتی تیپ هم نیستند. به همان دلیلی که ذکر شد؛ فیلمنامه روی هواست. از طنزهای جشنواره امسال این بود که فریبا نادری برای بازی در این زباله، برنده سیمرغ بلورین بهترین بازیگر زن هم شد! یک بازی ناچیز که حتی شایسته نامزد شدن هم نبود چه رسد به برنده شدن.

اما چرا فیلم‌سازان ما خیلی زود به این وضع اسف‌بار می‌افتند؟ یکی از اصلی‌ترین علت‌های آن این است که آنچه غیرهنر است بر وجه هنری فیلم‌سازان ما غلبه می‌کند. یک باره می‌خواهند تمام مشکلات ریز و درشت اجتماعی و اقتصادی و سیاسی را در یک فیلم بچپانند. نتیجه‌اش می‌شود یک کولاژ کودکانه. یک نفر را به زور در فیلم می‌چپانیم که بگوییم دختران نمی‌توانند آزادانه ورزش کنند، یک نفر دیگر را گریم می‌کنیم که بگوییم اسیدپاشی هم داریم، یک نفر باید زنان نوازنده را نمایندگی کند، یک نفر باید خشونت خانگی را جار بزند، مهاجرت را هم بزنیم تنگش و … . دریغ از یک ارزن شخصیت‌پردازی و داستان‌پردازی. شاید اگر از نزدیک یکی از این مسائل واقعاً دغدغه فیلم‌ساز بود و حتی در زیست شخصی‌اش عقده واقعی یکی از آن‌ها را داشت فیلمش به این روز نمی‌افتاد که در طول تماشایش تصور کنیم در تاکسی نشسته‌ایم و غرهای عوامانه را رگباری می‌شنویم. تمام آنچه در فیلم می‌بینیم ناشی از عقده‌های کاذبی است که فیلم‌ساز نه آن‌ها را زیست کرده، نه تجربه کرده و نه حتی واقعا مسئله‌اش بوده است.

جمع‌بندی

جشنواره امسال با اینکه بدون شک از جشنواره‌های دو سه سال اخیر بهتر بود و از نظر من پس از شاهکارهای سازمان سینمایی دوره خزاعی و دبیری‌های مجتبی امینی که روزگار سینما را سیاه کرده بودند، به نوعی احیا شد اما دو اشکال بزرگ داشت. یکم، تعداد زیاد فیلم‌های حاضر در بخش مسابقه بود که اصلاً برای چنین جشنواره‌ای استاندارد نیست. این اتفاق در حالی افتاد که معمولا در دوره‌های پیشین کمتر از 25 فیلم را شاهد بودیم و از سوی دیگر، حداقل ده تا از فیلم‌های حاضر در این دوره، شایسته حضور در جشنواره نبودند. این وضعیت باعث شد که نتوانم تعدادی از آثار را ببینم. دوم، داوری این دوره بود که با برخی انتخاب‌ها نظیر انتخاب فریبا نادری به عنوان بهترین بازیگر زن، نامزد کردن رضا عطاران در بخش بهترین بازیگر مرد، نادیده گرفتن فیلم رها در بخش فیلمنامه و نامزد شدن مرد آرام در آن بخش و … کل انتخاب‌های درست دیگرش هم زیر سؤال رفت. البته که مشکل داوری تقریباً در تمام دوره‌ها وجود دارد و عده‌ای راضی و غالباً ناراضی هستند.

محمدرضا چاوشی وب‌سایت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *